خاطرات موتورسیکلت: سنت شکنی دختر موتورسوار پاکستانی

به گزارش همیار مشاوره، سال هاست که مردان و زنان زیادی به پیروی از چه گوارای فقید سوار بر موتورسیکلت هایشان می شوند و تنها با یک کوله پشتی دشت ها و جاده های کوهستانی و ساحلی را می پیمایند تا کمی بیشتر با خودشان خلوت نمایند و از فضای شهرها دور شوند. حالا دختری پاکستانی برای اولین بار دست به چنین سفری زده و دل به جاده داده است. با خبرنگاران همراه باشید تا بیشتر با زینت عرفان آشنا شویم.

خاطرات موتورسیکلت: سنت شکنی دختر موتورسوار پاکستانی
دختر موتورسوار پاکستان - زینت غرفان پس از مرگ پدرش تصمیم گرفت آرزوی وی را که سفر به دور دنیا با موتورسیکلت بود عملی کند. این سفر برای یک دختر پاکستانی که در کشوری زندگی می نماید که در بسیاری نقاطش سفر تنها برای یک زن تابو محسوب می گردد، گامی بزرگ بود.

پدر زینت عرفان همیشه رویای خروج از پاکستان و سفر دور دنیا با موتورسیکلت را در سر می پروراند.مرگ زودهنگام وی باعث شد که رویایش هرگز محقق نگردد. زینت، فرزند ارشد وی، تصمیم گرفت این چالش را قبول کند و در این راه به عنوان یک موتورسوار زن کلیشه های جامعه پاکستان را از بین ببرد.

این دانشجوی 21 ساله اهل لاهور در شمال شرقی پاکستان در طی دو سال گذشته با سفر به نواحی مختلف این کشور محافظه کار که در آن حتی سفر تنها هم برای زنان تابوست، چه برسد به سفر با موتور، تبدیل به یک موتورسوار شجاع شده اما این تغییر و تحول برای وی اصلاً ساده نبوده است.

سفر تک نفره - تابستان گذشته این دانشجوی 21 ساله لاهوری سفری شش روزه به کشمیر و ماجراجویی 20روزه ای به سمت گذرگاه خنجراب در مرز چین را شروع کرد.

اولین سفر

او برای تحقق بخشیدن به رویای پدرش موتورسواری یاد گرفت.

در سال 2013 که برادر کوچکتر عرفان یک موتورسیکلت ساده 70 سی سی را به خانه آورد، مادرش مجبورش کرد تا به عرفان هم موتورسواری بیاموزد و تشویقش کرد تا آخرین آرزوی پدرش را عملی کند. عرفان می گوید:

در ابتدا، این مبارزه ای برزرگ برای من بود، کار با دنده، کلاچ و ترمزها خیلی گیج نماینده بود. همه چیز نومیدنماینده بود و داشتم گیج می شدم اما بالاخره با آن کنار آمدم.

او در ابتدا از این موتورسیکلت در خود لاهور استفاده می کرد. در ژوئن سال گذشته وی تصمیم گرفت تا به سفرهای دورتری دست بزند و به سفری شش روزه به منطقه آزاد کشمیر که در شمال شرقی پاکستان قرار گرفته است و هم مرز با هند و چین است، برود.

او اضافه می نماید:

من می خواستم به کشمیر بروم چرا که درباره آن زیاد شنیده بودم. آن ها می گویند کشمیر جنت نظیر یعنی بهشت روی زمین. من نمی خواهم کشمیر را فقط در عکس ها ببینم، می خواهم شخصاً با موتورسیکلتم به آن جا بروم و آن را تجربه کنم.

زینت ابتدا به مرکز پاکستان یعنی اسلام آباد سفر کرد و سپس از کوهستان ها، رودخانه ها و چشم انداز ها سرسبز گذر کرد تا به موری - ناحیه ای در دامنه های جنوبی کوهپایه های هیمالیای غربی برسد. سپس از آنجا به سمت مرکز کشمیر تحت کنترل پاکستان یعنی مظفرآباد حرکت کرد. وی بعد از آن به جهتش به سمت دره های جنگلی نیلم با شهرها و روستاهای زیبایی مثل شاردا و کل ادامه داد.

عرفان: احساس رهایی می کردم

احساس رهایی می کردم - او درباره سفر خارج از شهرهای پاکستان می گوید: هنگامی که در جاده بودم، انگار فکر و بدن و روحم به هم می پیوستند، احساس رهایی می کردم.

او درباره زندگی خارج از شهرهای شلوغ پاکستان می گوید:

هنگامی که در جاده بودم، انگار فکر و بدن و روحم به هم می پیوستند، احساس رهایی می کردم. می توانستم راحت تر فکر کنم، احساس متفاوتی داشتم، احساساتی و آزاد بودم.

مرز پاکستان/چین - او هنگامی که به مرز رسید از شنیدن اینکه اولین موتورسوار زن پاکستانی است که به اینجا می آید، خشنود شد.

او که از موفقیت اولین سفرش در مسافت های طولانی اعتماد به نفس پیدا نموده بود، در اوت 2015 تصمیم گرفت که به مکان های دورتری سفر کند و جهت 3200 کیلومتری از لاهور در شمال پاکستان تا گذرگاه خنجراب در مرز چین را با موتور طی کند. در بدو وروردش، وی از شنیدن اینکه با اینکه زنان موتورسوار خارجی قبلاً هم به اینجا سفر نموده اند اما خودش اولین زن پاکستانی است که با موتور به اینجا آمده، بسیار خشنود شد. در طی سفر 20 روزه اش وی به مکان های مختلفی سفر کرد، مثل دشت دیوسای که یکی از مرتفع ترین فلات های دنیا است و چیلاس، یک روستای کوچک بسیار سنتی که بعضی ساکنینش که نسبت به غریبه ها حس خوبی نداشتند، او را با پرتاب سنگ تهدید کردند. در آن دوران مهم ترین ناراحتی وی موتورسواری در کنار کامیون های بزرگ در جاده های ناایمن و ترسش از تصادف با آن ها بود. اما خطر هرگز او را از پیمودن جهتش بازنداشته است.

بزرگراه کراکرم در اسکاردو، ناحیه خودمختار سین چیانگ اویغور چین را به بخش گلگت-بلتستان پاکستان وصل می نماید.

عرفان می گوید:

من خیلی نمی ترسم چون می دانم اگر قرار باشد بمیرم، حتی اگر در خانه باشم این اتفاق خواهد افتاد. نمی گردد جلوی آن را گرفت. من نمی توانم به خاطر ترس از مرگ و تصادف از رویاهایم دست بکشم.

دخترها موتورسواری نمی نمایند

موتورسواری به مدیتیشن عرفان یاری می نماید.

او اضافه می نماید که دغدغه اصلی وی سفر به مناطقی است که در آن ها زن بودن یک موتورسوار خشم سایرین را برمی انگیزد. عرفان می گوید:

موتورسوارن زن زیادی اینجا پیدا نمی گردد، ما تنها بخش کوچکی از جامعه هستیم.

ناشناس بودن - او کلاه ایمنی، چکمه و یک کاپشن بزرگ می پوشد که باعث می گردد کمتر به زنان شبیه باشد. وی شرح می دهد: آن ها فکر می کردند که من یک مردم، هنگامی که می ایستادم تا آدرس بپرسم و متوجه می شدند که یک دختر هستم، نمی دانستند باید چه نمایند.

او راهکار این موضوع را نپوشیدن لباس های زنانه و پنهان کردن خود پشت کلاه ایمنی، چکمه و کاپشن می داند و شرح می دهد:

آن ها همه فکر می نمایند که من یک مردم. هربار که می ایستم تا از آن ها آدرس بپرسم و متوجه می شوند که من یک دختر هستم، نمی دانند چه باید بنمایند. آن ها فقط با دهان باز آن جا می ایستند و نمی دانند چگونه پاسخ دهند. من خیلی سریع از آن جا می رفتم و به آن ها فرصت هضم این حقیقت را که یک زن دارد از آن ها آدرس می پرسد، نمی دادم.

اما در حالی که وی درباره واکنش های مردم نگرانی هایی دارد، می گوید که تا به حال تنها یک اظهار نظر منفی دریافت نموده است، مردی که به وی گفته دخترها نباید موتورسواری نمایند.

شکستن سنت ها - عرفان می گوید: من کمی از سفر به عنوان یک موتورسوار زن می ترسم چون در جامعه ای زندگی می کنم که در آن زنان موتورسوار در حاشیه قرار دارند. اما او در طول سفرش تنها یک نظر منفی دریافت نموده است، آن هم از سوی مردی که به او گفت دخترها نباید موتورسواری نمایند.

عرفان در جهت خود با حمایت ها و تشویق های بسیاری از طرف سایر گردشگران، سربازان ایستگاه های بازرسی و تعدادی از زنانی که با آن ها برخورد داشته، روبه رو شده است. در میان آن ها، عرفان زنی در روستای مسگر، روستایی کوچک نزدیک چین را به خاطر می آورد که تأثیر عمیقی بر وی گذاشته است. عرفان می گوید:

او به زبان خودش صحبت می کرد و حرف های هم را متوجه نمی شدیم. اما با یاری یه مترجم محلی به من گفت کاری که تو داری می کنی باورنکردنی است. او از تماشا من در آن جا خیلی خشنود بود.

برترین خاطرات

عرفان در دشت دیوسای - یکی از مرتفع ترین فلات های دنیا.

با وجود اینکه این سفرها از لحاظ فیزیکی بسیار فشرده بوده اند، اما این دختر موتورسوار می گوید که خاطرات خوب سفرش بر ناملایمات می چربند. او می گوید:

از آنجایی که من تا آن زمان برف ندیده بودم، فکر می کنم برترین بخش سفرم وقتی بود که برف روی کوه ها را دیدم. من تا آن زمان فقط برف را در تلویزیون و اینترنت دیده بودم و وقتی که آن را از نزدیک دیدم که آن همه سفید و پاک و زیبا بود، نمی توانم احساسی را که داشتم توصیف کنم. من حسابی احساساتی شدم.

شمال پاکستان - وی در طی سفرهایش به ناحیه خوش چشم انداز اسکاردو در گلگت-بلتستان، شمالی ترین منطقه پاکستان نیر سفر نموده است.

در حال حاضر عرفان در حال تمرکز روی درس هایش است، اما برنامه هایی برای سفرهای بیشتر دارد. در لیست وی سفر به میتی، شهر کوچکی در جنوب استان سیند که در آن هندوها و مسلمان ها با هم زندگی می نمایند، دره سوات - که به خاطر زیبایی اش آن را سوئیس پاکستان می نامند - و حتی دوبی که خودش در آن متولد شده، دیده می گردد. شکی نیست که پدرش حالا به او افتخار می نماید.

برای اطلاعات بیشتر در خصوص این دختر موتورسوار و سفرهایش می توانید به وبلاگ شخصی او سر بزنید.

منبع: CNN

منبع: کجارو

به "خاطرات موتورسیکلت: سنت شکنی دختر موتورسوار پاکستانی" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "خاطرات موتورسیکلت: سنت شکنی دختر موتورسوار پاکستانی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید